پارساپارسا، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه سن داره

شاه پارسا

دوست داری نوه داشته باشی ؟

.... خدا بخیــر کنه گفتم : نـــه ! - اِ مامان همه مادرا دوست دارن نوه داشته باشن -  وا ...تو همین الان چطوری از دل همه مامانا خبر دار شدی - خوب هر دوتا مادربزرگام دلشون نوه میخواست و منم خیلی دوست دارن - درسته ، ولی من تو رو دوست دارم و دلم میخواد تو شاد و خوشحال باشی ؛ حالا اگه خودت بزرگ شدی و درس خوندی و اینطور دلت خواست که بچه دار بشی ! منم اونو خیلی دوست خواهم داشت ولی فعلا دوست دارم خوب درس بخونی و ورزش کنی و دوستان خوبی برای خودت انتخاب کنی ، بچه هایی که دنبال درس و ورزش و هنر باشن . به نظر شما چی باید میگفتم ؟ ...
18 آذر 1392

کلاس ژیمناستیک

کلاس ورزش هم امسال ماجرایی داشت سال قبل کاراته رفتی ولی امسال ساعتش خیلی دیر بود از ٨:٣٠ تا ١٠ شب . خیلی دوست داشتی برگردی همون ژیمناستیک که سالهای قبل میرفتی ولی من هنوزم کاراته را ترجیح میدادم . برای همین اول کلی گشتیم تا جایی پیدا کنیم که هم نزدیک و هم خوب باشه و ساعتشم مناسب باشه ولی پیدا نکردیم . بنابراین به نفع تو من کنار رفتم و دوباره برگشتی به ژیمناستیک . البته همون جلسه اول به خاطر آمادگی بدنیت به یک درجه بالاتر ارتقاء یافتی   ...
1 آبان 1392

کلاس ســـوم

واقعا شروع مدرسه اونم همراه با شروع درسهای من ! یکم گیج کننده است و اصلا نمیدونم این ماه چطور گذشت ! معلم توقع داره همه چی عالی باشه ، وسایل تکمیل و تکالیف بی کم و کاست ! یه روز کتابتو توی کمدش جا گذاشته بود وقتی ازش خواستی به بچه ها بگه ! قبول نکرده و گفته : به من ربطی نداره ! ما هم توی خونه هر چی گشتیم پیدا نکردیم و ناراحت بودیم ! اونوقت فردا از کمد خودش در اومده ! ولی خوب نمیشه چیزی بهشون گفت !یعنی فایده ای هم نداره ! یه روزم من تکالیف جمعه ات را از کیفت در آوردم ؛ فکر کردم بررسی کرده ... ولی نگو هنوز امضاء نکرده بود و فردا تنبیه شده بودی که خیلی ناراحت شدم یه روز با دوستات رفتین اردو که اتفاقا هوا ابری بود   وهمکارم گ...
1 آبان 1392

بـــوی مـــاه مهـــر

چقدر از اینکه این ماه عزیز شروع میشه خوشحالیم ! شب زودتر وسایل مدرسه را آماده میکنیم ! البته هنوز دفتر و کتاب نداری و فقط لباس و کیف و یک مداد و دفتر برای خالی نبودن عریضه !‌ زودتر میخوابی و منهم کنارت دراز میکشم و از ذوق و شوقت منهم ذوق زده میشم !‌ بیشتر وقت تابستون به بازی کامپیوتر و تماشای تلویزیون گذشت !‌ متاسفانه !‌البته سفر شمال و مهمونی خونه مادر بزرگ هم خوب بود .یک مقدار جدول ضرب هم یاد گرفتی تا در ریاضی جلو تر باشی ! کلاس زبان خونه غزاله هم از لحظات خوب اینروزها بود !‌کمی شنا و کمی کاراته ! دوچرخه سواری عصرها در پارک هم بد نبود !‌ ولی بهتر از اینم میشد اگه برنامه ریزی دقیقتری میداشتیم ! سا...
8 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه پارسا می باشد