کلاس ســـوم
واقعا شروع مدرسه اونم همراه با شروع درسهای من ! یکم گیج کننده است و اصلا نمیدونم این ماه چطور گذشت !
معلم توقع داره همه چی عالی باشه ، وسایل تکمیل و تکالیف بی کم و کاست !
یه روز کتابتو توی کمدش جا گذاشته بود وقتی ازش خواستی به بچه ها بگه ! قبول نکرده و گفته : به من ربطی نداره ! ما هم توی خونه هر چی گشتیم پیدا نکردیم و ناراحت بودیم ! اونوقت فردا از کمد خودش در اومده !
ولی خوب نمیشه چیزی بهشون گفت !یعنی فایده ای هم نداره !
یه روزم من تکالیف جمعه ات را از کیفت در آوردم ؛ فکر کردم بررسی کرده ... ولی نگو هنوز امضاء نکرده بود و فردا تنبیه شده بودی که خیلی ناراحت شدم
یه روز با دوستات رفتین اردو که اتفاقا هوا ابری بود وهمکارم گفت توی این اردوها بچه ها گاهی صدمات شدید میخورن و اصلا موافق اینکار نیست...البته راست میگه خبر مرگ چندین دانش آموز توی همین روزها هست که به دلایل متفاوت متاسفانه از بین رفتن ! ولی بدون این روزها به نظرم دیگه بچه های حالا هیچ خاطره ای برای دوران دبستان ندارن !
دیروز جشن غذا داشتین که برای رانندتون هم پیراشکی بردی و خیلی خوشحال بودی !وقتی بهت تلفن زدم برعکس هر روز که کامپیوتر بازی میکنی و حواست نیست ! مشتاقانه از جشن و شلوغی توی مدرسه تعریف میکردی ...انگار تونسته بودی برای اولین بار با استفاده از فنون کاراته یزدان که دوست چندین ساله ات هست رو بزنی و از این موضوع خیلی خوشحالی ! ولی .... حالا موضوع عینکت هست که معلوم نیست توی دعوا یا ... یک دسته اش شکسته و بابات حسابی ناراحته !
ولی تو قویتر از اونی که کوتاه بیای ! هر روز بهتر از دیروز میشی و این معلم رو خوشحال کرده !
موضوع جالبی که دیدم توی یکی از مجموعه سوالات درس مهارتها نوشته بود! جملات را کامل کنید ...
اگه جای مامانم بودم :
تو هم ادامه دادی .... با بابام بهتر رفتار میکردم !!! یعنی بابات از امروز عاشقته ها !!