بهترین لحظه زندگیم ......
نه ماه بارداری مثل نه سال میگذره .
چون انگار مدام درد داری و نمیتونی درست حرکت کنی . معده ات از حالت طبیعی خارج میشه ؛قلبت تندتر میزنه و نفست بالا نمیاد. فشارت مدام بالا و پایین میره و باعث بد خلقی ات میشه .
طبیعیه که این موضوع از لحاظ جسمی برای من سختتر هم بود .
تمام بدن ورم داشت و دست و پاهام باد کرده بود . نمیتونستم حرکت کنم ؛ رانندگی کنم ؛ زیاد بنشینم و یا زیاد دراز بکشم و نزدیک دوماه بود اداره نمیرفتم.
حوصله ام سر رفته بود و تمام امیدم به تو بود که دنیا بیای و رنگ بوی تازه ای به زندگیم بدی .
درست یادم هست وقتی از اتاق عمل بیرون اومده بودم و چشمام رو باز کردم !انگشتهای پام رو دیدم که ورمش خوابیده بود و از حالت ترکیدن در اومده بود !یک وزنه ٣ کیلویی از روی معده ام برداشته شده بود ! نفسم که داشت بند میومد آزاد و آروم بود و قلبم که برای دو نفر میزد ! حالا برای یک نفر پر میزد .
پسرم !!! بعد از اونهمه سختی از لحاظ بدنی ؛ واقعا در موقعیت بسیار خوبی بودم و داشتم پرواز میکردم ! حالا تو رو دارم و این بزرگترین نعمت الهی برای منست .
سربلند باشی