18 ســــــــــال بعد
دیشب که از دندانپزشکی برمیگشتیم با هم محاسبه میکردیم !
گفتی :خیلی از کارها را آدم دوست نداره ولی مجبوره درست انجام بده ! مثلا تو اگه نخوای بری سر کار !نمیشه ! مگه نه ؟ گفتم : بله !باید از قبل هماهنگ کنم ! میپرسی : راستی مامان ؛ چند ســــال باید کار کنی ؟ میگم : ٣٠ ســال . پرسیدی : چـــند سال کار کردی ؟ میگم ١٢ ســـال ! حســـاب میکنی و میگی : پس ١٨ ســال دیگه باید کار کنی ! خوشحال ، میخندم و میگم : آفـرین ریاضی ات عالیه ها ! اونوقت تو چند ساله میشی ؟ ....فکر میکنی و میگی : ٢٦ سال ! اوه ه ه ه عالــــــیه !
حالا نوبت منه که بپرسم ، میدونی چند سال دیگه باید درس بخونی ؟ میگی :نه ! نمیدونم ! چنــد ســال ؟ میگم : خوب از حالا به بعد ١٠ سال دیگه ! میگی : خوب من الان ٨ سالمه ! پس ١٨ ساله بشم درسم تموم میشه ! آفــــــرین !اما بعدش باید بری دانشگاه و حدود ٨ سال دیگه هم باید درس بخونی !
میگی : اونوقت میشه ٢٦ سالم ! بعد خودت هم تعجب میکنی !همینطور من ! چه جالب !
هر دوتاییمون با هم کارهایی که الان داریم تموم میشه ! میگی : اونوقت من باید برم سرکار ! وتو دیگه نمیخواد کار کنی !