نـــــــخند !
بابات برای درمان ؛ رفته شیراز و من و تو تنهاییم
عصر پنجشنبه تصمیم گرفتم برای صبحانه هفته آینده ات کوکو درست کنم .
چون صبحها من ساعت ٦:٤٥ از خانه بیرون میروم و تو تازه بیدار میشوی و تا ساعت ٧:٢٠ که سرویست میاید فرصت داری که تنهایی آماده شوی و صبحونه بخوری .
خلاصه بعد از نهار شروع کردم به آماده کردن مایع کوکو شکم پر که از بفرمایید شام یاد گرفتم . و بین کار خسته شدم و خوابیدم و بهت سفارش کردم موقعی که وقت رفتن به سالن کاراته شد بیدارم کنی !
نمیدانم چه ساعتی بود که گفتی: برویم ! منهم گیج و خسته بیدار شدم ؛ فقط فرصت کردم کاپشن بپوشم و کلاهش را بدون روسری ، سرم کردم و سریع و با ویلچر رفتم پایین و سوار ماشین شدم و بردمت سالن !نرسیده به سالن گفتی : خوب من همیشه ساعت ٧ میروم سالن و ٨:٣٠ میایم بیرون ! منهم به ساعت ماشین نگاه کردم و با تعجب گفتم : ولی الان که ساعت ٦ است ؟
پارسا من کلاس مربی
خلاصه برگشتم ! تو مدام میگی :خوب اشکال نداره ،مربیم نشسته بود ، میرم با دوستام بازی میکنم !منو برگردون سالن
منم چکار کنم ؟ بهتر !خوب زحمتم کمتر میشه ! برگردوندمت سالن ؛ و برگشتم و درست کردن بقیه کوکو ها را ادامه دادم و وقتی دیدم موقع آمدنت شده و من هنوز کارم را تمام نکردم !
از خیر" کوکوی شکم پر " گذشتم و همه مواد را قاطی کردم و ریختم توی ماهیتابه و آمدم دنبالت !!
خوب دیگـــــــــــــــه اینــــــــم از مامان که راه حلهای آنچنانی داره !
میگن همیشه کارهای خیلی سخت را بده به آدمای تنبل چون کوتاهترین راه را برای حل آن پیدا میکنن!
حالا که رسیدیم خونه ، ازت میخوام پنجره ای را که باز گذاشته بودم تا هوا عوض بشه ! ببنــدی .
شب با اینکه پکــیج را زیاد کرده بودم بازم هوا زیاد گرم و خوب نشد !با خودم گفتم :مگه چقدر هوا سرد شده که گرم نشدیم ؟
صبح که بیدار شدیم میبینم پنــــــــجره نیمه باز مونده ای وای ی ی پارســـــــــــــــــا فقط پنجره را هل داده و قفل نکرده !!! ایـــــــــــــــــنم از نبودن بابا !
ولی خدایی وقتی بابا نیست !پسرم خیلی بهم کمک میکنه و هوای مامان رو داره ! قربون پسر