پارساپارسا، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه سن داره

شاه پارسا

18 ســــــــــال بعد

  دیشب که از دندانپزشکی برمیگشتیم با هم محاسبه میکردیم ! گفتی :خیلی از کارها را آدم دوست نداره ولی مجبوره درست انجام بده ! مثلا تو اگه نخوای بری سر کار !‌نمیشه  !‌ مگه نه ؟ گفتم  : بله !باید از قبل هماهنگ کنم ! میپرسی : راستی مامان ؛ چند ســــال باید کار کنی ؟ میگم  : ٣٠ ســال . پرسیدی : چـــند سال کار کردی ؟  میگم ١٢ ســـال !  حســـاب میکنی    و میگی : پس ١٨  ســال دیگه باید کار کنی !‌  خوشحال ، میخندم و میگم :   آفـرین ریاضی ات عالیه ها !‌ اونوقت تو چند ساله میشی ؟ ....فکر میکنی و میگی : ٢٦ سال !‌ اوه  ه ه ه  عالــــــیه ! حالا نوبت منه ک...
23 آبان 1391

روز کودک مبارک عزیزم

دیشب همونطور که خواستی بابا برات بادبادک خریده بود   خواب بودی بهم اعتراض کرده بودی که همه برای بچه هاشون کادو خریدن ؛ چرا تو نخریدی ؟ منم گفتم به بابات تلفن بزن بگو برات بخره . ولی ... چسب مدادی را که شب قبل برات خریدم از مدرسه برنگردوندی اگه عزیزجانت بود میگفت :فدای سرت مادر ؛ پسرم مواظب وسایلت باش . نباید زیاد بجه را اذیت کنی؛ نزار بفهمه که تو فهمیدی ؛ روحیه اش را خراب نکن ؛ غصه اش نده ! ولی من خیلی عصبانی شدم آخه همین دیشب خریدم ! نمیخواستی بدونم ! چسب قدیمی تو آوردی ! منم رفتم سر وسایلت و دیدم چسب نیست ! چیزی نگفتم ولی خیلی ناراحت شدم !آخه چرا؟ حالا ناراحتم که ناراحتت کردم . ولی واقعا خودمم دیروز خسته و کلافه بودم . سعی می...
23 آبان 1391

بچسب به درسای من

از راه که میرسم خیلی خسته و گرسنه ام !‌ بعد هم میشینم پای وبلاگ عزیزجان رفتی کتابهاتو آوردی و مثل بزرگترها بهم میگی : اینقدر نچسب به این کامپیوتر ؛ یکم هم بچسب به درسای من ! میخندم و زود بغلت میکنم و میگم بیا چسبیدم بهت ! مگه درسهای منه ؟ خودت بچسب !   ...
23 آبان 1391

کـــــــــــــــاراته

امسال از ژیمناستیک خسته شدم !‌ نمیدونم چرا ؟ خودتم کمی ناراحت بودی از اینکه مراسم "پا باز " داشت و تنبیهتون این بود که مربی پاهاتونو ١٨٠ درجه باز میکرد گرچه این برای تقویت عضلات بود ولی ... برای کلاس کاراته که نزدیک خونه باشه با دوتا تلفن و جستجو از ١١٨  پیدا کردم و کلی از اینکه جای جدید و لباسهای جدید میپوشی خوشحالی .خدا کنه همینطور علاقمند بمونی !‌ نمیخوام مبارز خیلی قهاری بشی ! ولی همینکه تحرکی به نام ورزش توی سالن و آموزشهای مربی داری خوشحالم !‌ هرچند بردن و آوردنت برام سخته ولی ... برای سلامتی وآینده ات ! سعیم را میکنم !‌ خدا کنه پرفایده باشه! ...
23 آبان 1391

تولدت مبارک

دوست دارم هر سال یک مدل متفاوت برات تولد بگیرم . امسال از چند هفته قبل با مادران دوستها و همکلاسیهایت هماهنگ کردم و براشون پیام فرستادم . چون مدرسه ها تعطیله و تابستون همه میرن مسافرت ؛ ازشون خواستم برای تولدت زودتر برنامه ریزی کنن ! آخه در طول زمان مدرسه هر وقت میرفتی تولد دوستات به من اعتراض میکردی که :مامان چرا منو تابستون بدنیا آوردی؟ هیچکس نمیاد تولدم .منم عذر میخواستم که سفارشم را درست به خدا ندادم خدا رو شکر دوستات هم اومدن و تولدت خوش گذشت . جالب اینه چون من خیلی زودتر خبر داده بودم حتی یکی از دوستات پنجشنبه یک هفته قبل از تولدت اومد دم در خونه ولی با عرض شرمندگی برگشت !‌ این قورباغه هم که توی تمام عکسهات هست خریدم که ب...
15 مهر 1391

دومیها چه ماهن .......

روز اول مدرسه ٠١/٠٧/٩١ اتفاقا شنبه هم هست . خروجی اول صبح گرفتم اونم با منت !چون رییسم پیام دادکه روز اول برج و شنبه است نمیشه مرخصی بگیری !‌ بابات هم آماده بود و بدون هیچ اعتراضی باهم رفتیم مدرسه . فقط بابا هست که آدرس را میدونه ، چون برای ثبت نام و بقیه کارها قبلا رفته ! خیابون کوثر ٦ !‌ ازمدرسه پارسالت خیلی بهمون نزدیکتره !‌ من و تو هم از این شروع تازه خوشحالیم . البته هر دو از اینکه کمی محدود میشیم دلخوریم . آخه عصر ها دیگه نمیشه بیرون بریم و بگردیم ، شبها زودتر باید بخوابیم و مهمونیها کمتر میشه !‌ توی حیاط نسبتا بزرگ مدرسه خانم علیزاده ، ناظم پارسالتون را دیدم ! خانم خوبیه ! خوشحالم و باهاش احوالپرسی میکنم و از...
9 مهر 1391

آرامش دومیها

خدارا شکر امسال شروع خوبی داشتیم . آخه من و تو باهم میریم مدرسه !‌ از روز اول گفتی معلمت را بیشتر از معلم کلاس اولت دوست داری . حالا هم میگی راننده سرویستون( که امسال برخلاف پارسال یک خانم هست ) مهربونه و باهاتون کلی بگو بخند داره !‌ این برات خیلی خوبه و برات خوشحالم . ولی خودمونیم تقریبا ٤ ماه هست که ورزش نکردی و مثل توپ تپلی شدی . ...
4 مهر 1391

ده هزار تومان ... پیتزا

پسر مهربونم دیروز عصر فرستادمت تا برای هردوتاییمون بستنی و نوشابه بخری . اینکارو خیلی دوست داری ! با اسکوترت رفته بودی و دیدم همراه بابا که قبل از تو بیرون رفته بود و فکر نمیکردیم به این زودی بیاد ؛ برگشتی . توی راه پیچ چرخ جلوی اسکوتر شکسته و خوردی زمین ؛ ولی مردونه بلند شدی و برگه ای که نوشته بودم چیا بخری از روی زمین برداشتی و رفتی داخل مغازه ! پول چی ؟  .... نمیدونی چی شده ؟؟ بابا به من میگه :چرا گذاشتی بره ؟اینجا کلی خونه نیمه کاره است و کارگرها زیادند!  بچه هواسش پرت شده ؛حتما پول را از زمین برنداشته ! حالا شانسش که من رفتم داخل مغازه میخواستم شیر بخرم و پول همه چی را حساب کردم . من ازت میپرسم : پسرم خوردی زمین طوریت نش...
3 مهر 1391

بهترین لحظه زندگیم ......

نه ماه بارداری مثل نه سال میگذره . چون انگار مدام درد داری و نمیتونی درست حرکت کنی . معده ات از حالت طبیعی خارج میشه ؛قلبت تندتر میزنه و نفست بالا نمیاد. فشارت مدام بالا و پایین میره و باعث بد خلقی ات میشه . طبیعیه که این موضوع از لحاظ جسمی برای من سختتر هم بود . تمام بدن ورم داشت و دست و پاهام باد کرده بود . نمیتونستم حرکت کنم ؛ رانندگی کنم ؛ زیاد بنشینم و یا زیاد دراز بکشم و نزدیک دوماه بود اداره نمیرفتم. حوصله ام سر رفته بود و تمام امیدم به تو بود که دنیا بیای و رنگ بوی تازه ای به زندگیم بدی . درست یادم هست وقتی از اتاق عمل بیرون اومده بودم و چشمام رو باز کردم !انگشتهای پام رو دیدم که ورمش خوابیده بود و از حالت ترکیدن در اومده بود !&zwn...
2 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه پارسا می باشد