پارساپارسا، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

شاه پارسا

تابستان 92و غزاله جون

از وقتی تعصیل شدی پای کامپیوتر و تلویزیونی فقط روزدرمیان میری کلاس کاراته ،آنهم ساعت ٨تا ١٠ شب چند روز هم خاله مریم عزیز تو رو برد خونه خودشون و با صبا جون بازی میکردید برای اینکه وقتت را صبحها تنها نباشی با غزاله جان صحبت کردم اولین سالی هست که رفته خونه خودش و داره برای فوق لیسانس درس میخونه ولی قبول کرد صبحها چند ساعتی بری پیش او و زبان انگلیسی بخونی . روز اول که اومدی و گفتی خیلی بهت خوش گذشته خوشحال شدم که از تنهایی در اومدی و میتونی کاری بهتر از بازی کامپیوتری انجام بدی ! آرزو میکردم غزاله هم از اینکار خوشحال باشه ! غزاله را میشناسم و میدونم از سروکله زدن با بچه ها زیاد خوشش نمیاد و مثل من کم حوصله است ولی وقتی بعد از چند جلسه دید...
14 مرداد 1392

جشن پایان سال تحصیلی

خوب خوب خوب ... بالاخره کلاس دوم هم به خیر و سلامت تموم شد . اینم جشن آخر سال و کادوی خوب اون و حالا تابستون رو با یک برنامه خیلی عالی که خودت تهیه کردی آغاز میکنیم . یادگیری جدولضرب ، کمی ورزش و زبان انگلیسی و توپ بازی و حالا که به اندازه کافی بزرگ شدی که مواظب خودت باشی میتونی تنها بری پارک و بازی کنی . ...
13 خرداد 1392

روز مادر

برای خونه نو غزاله رفتیم خونه اش ! توی راه میپرسی : مگه غزاله رفته خونه خودش ؟ میگم :آره عزیزم ، دیگه خونه خودشه ! ازدواج کرده ! میگی :پس یه جا نگه دار براش گلی ، شیرینی ای ، چیزی بخریم ، اینطوری دست خالی که نمیشه ! میگم :پسر خوبم خاله ها خریدن ماهم پولشو میدیم ، فقط باید ببینم اونا رسیدن که ما هم بریم ! وقتی رسیدیم هنوز درست ننشسته بودیم که مامان غزاله برامون بستنی تعارف کرد ! من برداشتم و تو که کنارم نشستی ، فوری دستتو به علامت "نه !" جلو میبری و میگی که نمیخوری و برای علتش میگی : سرما خورده ام و گلوم درد میکنه ! مامان غزال میگه : به به چه بچه خوبی ؟ منم واقعا تعجب میکنم که به جای اینکه کلی با من در این مورد بحث کنی ، سریع خو...
28 ارديبهشت 1392

سفــــر

روزهای اول سال ٩٢ را در سفر بودیم . میدونم که هیچی بیشتر از اینکه در کنار خاله منیره و آقاجان باشی خوشحالت نمیکنه . ببین چه خوشحالی ؟ دست خاله جونت درد نکنه !‌ اول سفر برف میومد   بعدش به یک جنگل عالی رسیدیم    و دست آخر هم دریا !‌عشق تو !‌قایق سواری و شنا !       تازه قسمت جالب ماجرا اینه که پسر شجاع من امسال برای اولین مرتبه تنهایی سفر کرد . دایی جون برات بلیط هواپیما گرفت و زحمت کشید و تا فرودگاه بردت ! اونوقت تنها توی هواپیما تا تهران خوابیدی و وقتی بیدار شدی ؛ صبحونه و اسباب بازی ات را برداشتی و با کمک خدمه به فرودگاه رفتی و عمو جون اومده دنبالت و رفتی پی...
20 فروردين 1392

فـرزنـــد پروری

یک کلاس مشاوره رفتم که برام خیلی گرون تموم شد ولی دیدم ارزش داره ، خلاصه اش را برای همه میزارم امیدوارم مفید باشه :   مطالبی که در این متن میخوانید آثاری دارد به شرح زیر : آثار کوتاه مدت :  مشکل فعلی بچه حل میشود. آثار میا ن مدت :  فرزند شما در آینده حرف شنو میشود . آثار بـلنـد مـدت :  بچه بعد از ازدواج مشکل نخواهد داشت  .مثلاریشه مسایل جنسی درسن 3-5 سالگی شکل میگیره  . خیلی از بیمارانی که به ما مراجعه میکنند مشکل جنسی شان را حتی با شما والدین هم درمیان نمیگذارند . به روانپزشک مراجعه میکنند و ما میدانیم که ریشه مشکل در کودکی افراد است . بخش اول و اصلی گفتگو که سه چهارم مطلب را در بر میگیرد ؛ فقط مربوط به امو...
15 اسفند 1391

نـــــــخند !

بابات برای درمان ؛ رفته شیراز و من و تو تنهاییم عصر پنجشنبه تصمیم گرفتم برای صبحانه هفته آینده ات کوکو درست کنم . چون صبحها من ساعت ٦:٤٥ از خانه بیرون میروم و تو تازه بیدار میشوی و تا ساعت ٧:٢٠ که سرویست میاید فرصت داری که تنهایی آماده شوی و صبحونه بخوری . خلاصه بعد از نهار شروع کردم به آماده کردن مایع کوکو شکم پر که از بفرمایید شام یاد گرفتم . و بین کار خسته شدم و خوابیدم و بهت سفارش کردم موقعی که وقت رفتن به سالن کاراته شد بیدارم کنی ! نمیدانم چه ساعتی بود که گفتی: برویم ! منهم گیج و خسته بیدار شدم ؛ فقط فرصت کردم کاپشن بپوشم و کلاهش را بدون روسری ، سرم کردم و سریع و با ویلچر رفتم پایین و سوار ماشین شدم و بردمت سالن !نرسیده به ...
4 دی 1391

سرزمــــــین عجـائب

چند هفته قبل خاله منیره برای تو و صبا یک کارت از پارک بازی " سرزمین عجائب " گرفته بود . وقتی کارت را دیدم از خاله پرسیدم : این کارت چه خصوصیتی داره ؟گفت : ٢٠ درصد تخفیف داره !‌ با افسوس گفتم : وای طفلی یکی از همکلاسیهای پارسا !‌ پارسال یکی از این کارتها به همه جایزه داد ولی ما اصلا توجه نکردیم ! نرفتیم و اصلا نمیدونم کارت چی شد ؟ برای اینکه اینیکی از بین نره !‌ دیشب همراه خاله جون و صبا رفتیم پارک و حسابی خوش گذروندیم !‌ حالا صبح داشتم کیفم را مرتب میکردم دیدم   کارتی که خاله داده هنوز توی کیفمه وای ی پس مادیشب از کدوم کارت استفاده کردیم  ؟ هورا !‌یک کارت دیگه !‌ یعنی کارت پارسال هنوز توی کی...
2 آذر 1391

دسـتهای گـــرم

هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد. دیروز که میخواستیم باهم بریم مطب دکتر ، تاکسی گرفتم . چون دفعه قبل برای پارک در آن محل ، ماشینم را بردند پارکینگ و جریمه شدم ! خوب حالا که رانندگی نمیکنم و دستم به عصایم نیست ، پس میتوانم دستت را بگیرم ! میبینی خسته ام و میگویی : بخواب مامان ! و خودتم چشمهایت را بزور میبندی که مثل من استراحت کنی ! مسابقه پیشگویی میگذاریم ، میپرسی پیشگویی یعنی چی ؟ میگم مثلا یعنی بگویی فردا چه اتفاقی میافتد . فوری میگویی : من همین امروز نمیدانم چه اتفاقی میافته ، آنوقت بگویم فردا چی مشه ؟ آفــــرین پسر باهوشم !‌ ولی منظورم این بود که نتیجه ک...
24 آبان 1391

18 ســــــــــال بعد

  دیشب که از دندانپزشکی برمیگشتیم با هم محاسبه میکردیم ! گفتی :خیلی از کارها را آدم دوست نداره ولی مجبوره درست انجام بده ! مثلا تو اگه نخوای بری سر کار !‌نمیشه  !‌ مگه نه ؟ گفتم  : بله !باید از قبل هماهنگ کنم ! میپرسی : راستی مامان ؛ چند ســــال باید کار کنی ؟ میگم  : ٣٠ ســال . پرسیدی : چـــند سال کار کردی ؟  میگم ١٢ ســـال !  حســـاب میکنی    و میگی : پس ١٨  ســال دیگه باید کار کنی !‌  خوشحال ، میخندم و میگم :   آفـرین ریاضی ات عالیه ها !‌ اونوقت تو چند ساله میشی ؟ ....فکر میکنی و میگی : ٢٦ سال !‌ اوه  ه ه ه  عالــــــیه ! حالا نوبت منه ک...
23 آبان 1391

روز کودک مبارک عزیزم

دیشب همونطور که خواستی بابا برات بادبادک خریده بود   خواب بودی بهم اعتراض کرده بودی که همه برای بچه هاشون کادو خریدن ؛ چرا تو نخریدی ؟ منم گفتم به بابات تلفن بزن بگو برات بخره . ولی ... چسب مدادی را که شب قبل برات خریدم از مدرسه برنگردوندی اگه عزیزجانت بود میگفت :فدای سرت مادر ؛ پسرم مواظب وسایلت باش . نباید زیاد بجه را اذیت کنی؛ نزار بفهمه که تو فهمیدی ؛ روحیه اش را خراب نکن ؛ غصه اش نده ! ولی من خیلی عصبانی شدم آخه همین دیشب خریدم ! نمیخواستی بدونم ! چسب قدیمی تو آوردی ! منم رفتم سر وسایلت و دیدم چسب نیست ! چیزی نگفتم ولی خیلی ناراحت شدم !آخه چرا؟ حالا ناراحتم که ناراحتت کردم . ولی واقعا خودمم دیروز خسته و کلافه بودم . سعی می...
23 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه پارسا می باشد